و شاپرکی که این روزها ، در آغوش تنهایی های اندکش ، زمزمه می کند ، ناگفته های آفتاب و مهتاب را ، برای خودش و برای دل پر غصه اش!خودش می برد و می دوزد ...! در خلوتی به وسعت مسیر آمدن یا رفتن! و این زمزمه ها را به قاب چشمانش گره می زند ، و جویباری از اشک به پهنای مبهم احساسی لطیف ، یک راست تا آن سوی کوچه های پر از آه ، جاری می شود! نه تلخندی و نه هیچ برق نگاه حیرت آوری ، این زمزمه های دوست داشتنی را آرام ، مبهوت و ناامید نخواهد کرد ...! و غباری از بغض و گره ای کور از غصه ای مجهول همچنان حنجره ی صامت شاپرک را می فشارد و آغوش زمزمه های دل پر غصه اش را می نوازد به بی رحمی و آه...! انگار سبک می شود ,رايت,الا,جميلا ...ادامه مطلب